قاسم فتحی | شهرآرانیوز؛ این پرسش همیشگی و برای خیلیها بی جوابِ «از کجا باید خواندن را شروع کنم و چطور آن را یک عادت همیشگی تبدیل کنم.» هنوز هم بی پاسخ و حتی کلافه کننده است. برای همین ترجیح میدهیم شلخته و درهم گاهی چند خطی یا چند صفحهای بخوانیم و رهایش کنیم، اما در همان راستا، سؤالهای مهم تری هم وجود دارد: اینکه، اساسا کتاب در زندگی ما چه نقشی دارد. اگر پاسخ منفی باشد که تکلیف روشن است، اما برای آنها که خواندن مسئله است یا دغدغه اش را دارند پرسش مهم تری هم وجود دارد: «وقت ندارم.»،
«سرم شلوغ است.» یا «تمرکز ندارم.» در فضای مجازی خیلیها کتاب معرفی میکنند؛ به شیوه و روشهای مختلف. خیلیها درباره کتابها و نویسندهها مینویسند، اما انگار کسی نیست درباره شیوههای کتاب خواندن حرف بزند. اعتمادبه نفس بدهد و بگوید چطور میشود آرام آرام خواندن را به عادت همیشگی تبدیل کرد و بشود جزئی از زندگی.
توحید کریمی، مدیر مجموعه «بوکزیستو»، با همان نیت وارد این حوزه شده است. سه سال است که روی عادت کتاب خواندن تمرکز کرده و دورههای زیادی را هم برگزار کرده است. محور کلی گفتگو با او این بود که آیا اساسا چنین چیزی ممکن است؟ میشود برای هرشخصی به فراخور شکل و شیوه زندگی اش درنهایت به فرمولی برای عادت کردن و زندگی کردن با کتابها پیدا کرد؟ با او درباره فعالیت هایش و شیوه آموزشی اش حرف زده ایم.
(می خندد) اجازه بدهید اول بین کتاب خواندن و مطالعه کردن تفکیک قائل شویم. اول باید این دو را خیلی موجز بررسی کنیم. ببینید! کتاب خواندن کار خوبی است. یعنی شما با هر شیوهای کتابی را از اول تا آخر بخوانید. طبیعتا یک اثر وضعی هم دارد. حافظه را قوی میکند، روی هوش کلامی آدم تأثیر میگذارد و...، ولی واقعا زمین تا آسمان با مطالعه کردن متفاوت است. شما در کتاب خواندن شاید ۲۰ درصد از کتاب بهره ببری، ولی در مطالعه کردن شاید ۱۰۰ درصد. مطالعه بر وزن مفاعله، یک ارتباط دو طرفه است. ریشه آن هم طلعه است؛ یعنی شما بعد از مطالعه با این رویکرد باید به طلوع برسی، به روشنایی برسی. باید تغییری در زندگی ات به وجود بیاید.
ما میخواهیم آدمها کتاب را «مطالعه» کنند و خب این شکل ایده آل کار ماست، اما منوط به این است که آدمها قبلش کتاب خوان شده باشند. هدف نهایی و رسالت «بوکزیستو» همین است؛ مطالعه گری آدم ها. آدم مطالعه گر آدم یادگیرندهای است و هرلحظه دارد این کار را میکند. اطراف شما احتمالا آدمهای مختلفی وجود دارند که چندصدجلد یا شاید هزاران جلد توی کتابخانه شان کتاب دارند و کتابها را واقعا خوانده اند.
ولی میبینی در زندگی شان فرقی نکرده اند با کسی که هیچ کتابی نخوانده است. خب این یعنی یک اشکالی وجود داشته است. آدم با خودش میگوید: بابا! مگر تو چندصدجلد کتاب نخوانده ای؟ پس چرا تفاوتی نکرده ای؟ این تناقض در ذهنم در دورهای پررنگ و پرنگتر میشد. اینکه آدمها فقط کتاب را میخوانند، یعنی هربار و با هر کتابی کلماتی در مغزشان میرود و بعد هم تمام میشود تا کلمات کتاب بعدی.
در عمل قبل از سال ۹۸ شروع کردیم، اما از سال ۹۴ کار در حوزه کتاب را شروع کردم. از توزیع و فروش کتاب هم شروع شد.
بله. دقیقا. در میدان جانباز میزی داشتم و کتاب میفروختم. همان جا هم شناختم از کتابها آغاز شد، البته من به بهانه فروش این کار را میکردم.
بله. با خودم میگفتم من فقط اینجا پشت میز منتظر نباشم تا یکی از راه برسد و کتابی بخرد و برود، باید کتابها را هم درست و حسابی معرفی کنم. مثلا به اینجا رسیده بودم که برای پدری که بچه دومش به دنیا آمده است پیشنهاد بدهم این کتاب مناسب شماست. بیایم نقطه زنی کنم. وسط همین کار به این تناقض بر خوردم، یعنی به همان سؤال اول شما. اینکه خب مردم کتاب بخوانند که چه بشود؟
این همه کتاب خوان شدند و فرق آن چنانی در زندگی شان ایجاد نشد. اصلا شما فرض بگیر کار به جایی برسد که سرانه مطالعه کشور هم با کتاب خوان کردن مردم از نمیدانم دو، سه دقیقه و نوزده دقیقه برسد به ۱۰ ساعت. بشوی رتبه اول جهان و از هندیها هم جلو بزنی. به نظر شما فرقی در زندگی میکند؟ جواب نهایی بعد از کلی کلنجار و پرسش و پاسخ با باتجربههای این حوزه این بود: نه! البته این نه هم نه مطلقی نیست طبیعتا یک فرقهایی میکند، اما کتاب خواندن شاید بتواند آدمها را به گوگلهای متحرک و پر از اطلاعاتی تبدیل کند، ولی تأثیر آن چنانی در زندگی شان نمیگذارد.
در نهایت در مسابقه «برنده باش» و «دورهمی» میتوانند موفق شوند! اما چیزی که ما دنبالش هستیم این است که کتابی بخواند و آن کتاب بتواند تغییری در او ایجاد کند. اگر همان آدمهایی که هزاران جلد کتاب خوانده اند برای هرکدام از آن کتابها یک تغییر در زندگیشان ایجاد میشد، الان آدم دیگری بودند. من فکر میکنم کتاب باید این نقش را داشته باشد. ما در «بوکزیستو» دنبال این هستیم.
من در همان سالهای اول فعالیت یک تحقیق میدانی دوساله انجام دادم. اینکه چه کارهایی انجام شده است و چه کارهایی هم میشود انجام داد. در کشور دو فعالیت خیلی مشهود بود. اول معرفی کتابهای مختلف در بسترهای مختلف و با روشهای مختلف و دوم مسابقات کتاب خوانی. بی نهایت ما مسابقه کتاب خوانی در کشور برگزار میکنیم. در فضای مجازی که هزاران هزار صفحه دارند کتاب معرفی میکنند. اینجا هم به یک تناقضی برخوردم. گفتم این همه کار شده با همین دو روش! پس چرا باز کتابی خوانده نمیشود یا اگر اتفاقی بیفتد تأثیرگذار نیست.
من از همان سال با همراهی ۲۰۰ نفر تحقیقی انجام دادیم که البته این تعداد اکنون به ۴۰۰ نفر رسیده است و همچنان ادامه میدهیم. تکنیکی هست به اسم «پنج چرا.» ما گفتیم دلیل کتاب نخواندن را به عنوان یک مشکل مطرح کنیم و ریشهها را با این پنج پرسش پیدا کنیم. مثلا ما میپرسیدیم چرا کتاب نمیخوانید؟ میگفتند به فلان دلیل؟ دوباره میپرسیدیم چرا و این چرا این قدر ادامه پیدا میکرد تا دلیل اصلی را میفهمیدیم. ۸۰ درصد جوابها و ریشهها مشترک بود. میپرسیدیم چرا کتاب نمیخوانید؟ میگفتند، چون در زندگی اولویتی برایمان ندارد. میگفتیم چرا اولویت ندارد؟ میگفت اصلا برای زندگی ام برنامهای ندارم. میگفتیم چرا برنامهای نداری؟ میگفت کلا هدفی ندارم. نمیدانم میخواهم چه بکنم.
ببینید! ریشه کتاب نخواندن نداشتن هدف در زندگی است. اگر کسی هدف داشته باشد جایگاه کتاب که هیچی، جایگاه خیلی چیزها در زندگی اش مشخص میشود. خب اینجا ما با خودمان گفتیم اگر این موضوع حل شود کتاب خواندن که مشکلش درست میشود. نکته بعدی اینکه، در حوزه ترویج کتاب خوانی به معنای واقعی کلمه، ما در یک برهوت زندگی میکنیم. شاید هم حتی در جهان هرچند نمیتوانم این آخری را با قطعیت بگویم، تنها آموزشی که به اسم کتاب خواندن جلوی ما میگذارند «تندخوانی» است که اصلا قبولش ندارم. تندخوانهای زیادی را میشناسم که اصلا کتاب خوان نیستند! چون این یک مهارت جداگانهای است و به درد وقتهایی میخورد که تو زمان نداری و میخواهی امتحان بدهی. خب، متوجه شدیم در این حوزه آموزشی وجود ندارد.
فضا را بردیم در حوزه میان رشتهای که حالا تمام دنیا دارد همین کار را میکند. یکی از ریشهها این بود که خیلیها نمیدانستند چطور شروع کنند. درصد این مشکل هم زیاد بود. «وقت ندارم» اولین دلیلی بود که همه میگفتند.
آمدیم این مشکل را بررسی کردیم. کلی درباره این موضوع اگر کتاب مرتبطی بود خواندم و اگر ویدئوهای آموزشی بود دیدم. به اینجا رسیدم که بحث عادت سازی را که حالا در دنیا مطرح است میتوان با کتاب خوانی ترکیب کرد. ترکیب عادت سازی با کتاب خوانی شد دورههایی که ما برگزار میکنیم. از آن طرف، آمدیم این کار را ایرانیزه کردیم. می دانیم مادرهایی هستند که کلی درگیر زندگی هستند، بچه دارند، نمیرسند و واقعا وقت ندارند.
آیا این روش کمک میکند؟ بله کمک میکند. چون از قضا مبنای کار ما انگیزشی نیست، بلکه از منظر بینش و نگرش است وگرنه میشد همان کارهای زرد روان شناسهای انگیزشی که میگویند مثلا تو میتوانی و خودت را باور کن و از این پرت وپلاها. بدی انگیزه دادن همین است که بعد از صحبتهای من طرف انگیزه میگیرد و چند صفحه میخواند و فردایش همه چیز فراموش میشود! ما دنبال چنین چیزهایی نیستیم.
ما میخواهیم کتاب خواندن، مستمر و هر روز انجام شود. نه اینکه یک روز بخواند، ۱۰ روز نه. باید عادت کند به این فرایند. اتفاقا مبنای عادت سازی به تواناییهای فرد وابسته است. عضله من این قدر توان دارد پس میتوانم یک کیلو دمبل بزنم. میگیم باشه! قرار نیست تو ۱۰ کیلو دمبل بزنی. با همین یک کیلو شروع کن و ادامه بده.
در کتاب خواندن هم همین است. شرایط من طوری است که میتوانم یک صفحه بخوانم. میگوییم فقط یک صفحه بخوان. البته این دستورالعمل انگیزشی نیست بلکه توی فرمول میآید و به کارکرد مغز ارتباط دارد. مغز فرایندی را طی میکند، مسیرهای عصبی میسازد که باید با تکرار بیشتر این مسیرهای عصبی به هم نزدیک و نزدیکتر شود و تکرارش را بیشتر کنیم تا آن یک صفحه بشود پنج صفحه. این آدمها با این فرایند هیچ وقت در یک صفحه خواندن نمیمانند. ما این روش را در ۹ دوره و همراه با ۳۵۰ نفر آدم طی کردیم. خروجیها درخشان بودند. یعنی هنوز هم بعد از دو، سه سال به من میگویند ما داریم ادامه میدهیم. ما با عجایبی هم روبه رو شدیم.
در باشگاه کتاب خوانی که قبل از کرونا راه انداخته بودیم فردی بود که به قولی صفر صفحه بود. متأهل و خانم بود. به طرز عجیب و غریبی در ماه ۶ تا ۷ هزار صفحه کتاب میخواند. همین طور بی وقفه کتاب میخواند. طوری که کتاب هایش تمام میشد. نفر دوم، سوم و چهارم فهرست ما چه کسانی بودند؟ همه خانم بودند. خانمهای متأهلی که سه تا چهار فرزند داشتند.
یکی ازخانمها دکتری داروسازی دارد، چهارتا بچه دارد و سرش هم بسیار شلوغ است. یک بار از ایشان خواستم بیاید بالای سن و به همه بگوید چطور به اینجا رسیده است؟ گفت خیلی ساده! من، چون چهارتا بچه دارم از صبح باید سه تاشان را راهی مدرسه و مهد کنم، ولی از ساعت شش تا هفت وقت دارم و هر روز دقیقا در همین ساعت کتاب میخوانم.
ببینید! کار شاقی نمیکند. فقط از وقتش به بهترین شکل ممکن استفاده کرده است. شاید یک روزهایی بهره وری آدم، در همان ساعت، کم شود، ولی او خودش را عادت داده است که در همین ساعت کتاب بخواند و این کار را مدام تکرار میکند و سرعتش هم مدام زیادتر میشود.
چون اینجا بحث کارکرد مغز است و سیستم عصبی قویتر و در اصطلاح پهنای باندش بیشتر میشود. ما فرمول را به او میدهیم. این فرمول را یاد میگیرد و حالا با توجه به شرایطش برای خودش میسازد. هر کس براساس نسخه خودش فرمول را اجرا میکند.
من به شدت با مسابقات کتاب خوانی مخالفم. کی گفته باید یک کتاب را همه بخوانند؟ اصلا آن کتاب خیلی کتاب خوبی هم باشد. من با دوستانی که سیر مطالعاتی دارند هم همین مشکل را دارم. سیر مطالعاتی سی جلدی شهید مطهری. کی گفته یک نفر باید سی جلد کتاب شهید مطهری را بخواند؟ همه مجلدات واقعا به درد من میخورد؟ به کار من میآید؟
یک کتابی به درد من میخورد و کتاب دیگری نه. شاید من واقعا به پنج جلد از آن سی جلد نیاز داشته باشم که واقعا روی من تأثیر بگذارد و تغییر ایجاد کند. الان برای من باقی جلدها مفید نیست. لازمشان ندارم. شاید بعدها به کارم بیاید. خب بعدها میخوانمشان. من نمیخواهم فقط محفوظاتم را زیاد کنم بلکه میخواهم به آگاهی برسم و به زندگی ام کمک کند. یک نسخه مشترک به درد همه نمیخورد.
بیشتر خانمها هستند، ولی درکل هربار درصدش متفاوت است.
اوایلش هدفها متفاوت است. بعدش به اهداف دیگری هم میرسند. بعد از اینکه هدف گذاریها مشخص شد، ریشهها معلوم شد و مدیریت زمانشان را تعیین کردند اهداف هم به مرور تغییر کرد. هدف اول این بود که به معنای دقیق کلمه اولش یک کتاب خوان حرفهای بشوند، ولی به آخرهای دوره که میرسیدند چیزهای جالبی میگفتند که اصلا انتظارش را نداشتیم. میگفتند اعتمادبه نفسم بالا رفته است. دلیلش را هم میگفتند.
اینکه همیشه دلشان میخواست مثلا از فردا ۲۰ صفحه یا ۴۰ صفحه کتاب بخوانند، ولی نمیشد و مدام شکست میخوردند. دو روز کتاب میخواندند، ولی نمیشد. این کار باعث میشد اعتمادبه نفسشان هم پایین بیاید، ولی با این سیستم منسجمتر جلو میرفتند و تیکهای کوچک موفقیت هم زده میشد و حالا حاضر بودند کارهای تازه تری بکنند. ما موردی داشتیم که میگفت افسرده شده بودم و حتی به خودکشی هم فکر میکردم، ولی داستان عوض شده بود.
بعضی وقتها دوستان میآیند پیش من و میگویند ما چه کتابی بخوانیم. من میگویم هیچ کتابی. من هیچ کتابی را معرفی نمیکنم، حتی اگر علاقه شخصی ام باشد. علاقه شخصی من به خودم مربوط است. ببینید! کتاب بد و بی مصرف برای هرکسی یعنی کتابی که به درد زندگی ات نخورد و تو را به آن هدفی که میخواهد نرساند. حالا امکان دارد کتابی برای یک نفر شاهکار باشد و برای دیگری نه.